|
|
نوشته شده در شنبه 18 شهريور 1391
بازدید : 593
نویسنده : اصغر بویه
|
|
در روزگارى كه بستنى با شكلاتبه گرانى امروز نبود، پسر١٠ سالهاى وارد قهوه فروشى هتلىشد و
پشت میزى نشست. خدمتكار براى سفارش گرفتن سراغش رفت. پسرپرسید: بستنى با شكلات چند
است؟ خدمتكار گفت: ۵٠ سنت پسرك پسر كوچك دستش را در جیبش كرد ، تمام پول خردهایش را در
آورد و شمرد . بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟ خدمتكار با توجه به این كه تمام میزها پر شده بود و
عدهاى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بیحوصلگى گفت : ٣۵ سنت پسر
دوباره سكههایش را شمرد و گفت: براى من یك بستنى بیاورید. خدمتكار یك بستنى آورد وصورتحساب
را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام كرد، صورتحساب را برداشت و پولش را به
صندوقدار پرداخت كرد و رفت. هنگامى كه خدمتكار براى تمیز كردن میز رفت، گریهاش گرفت. پسر بچه
روى میز در كنار بشقاب خالى، ١۵ سنت براى او انعام گذاشته بود
:: موضوعات مرتبط:
داستان هاي عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
معنایی واقعی عشق!!! ,
داستان اموزنده بستنی ساده!!! ,
نوشته شده در شنبه 18 شهريور 1391
بازدید : 578
نویسنده : اصغر بویه
|
|
معنایی واقعی عشق شیوانا با دو تن از شاگردانش همراه کاروانی به شهری دور می رفتند.با توجه به مسافت طولانی راه و دوری مقصد طبیعی بود بسیاری از مردان کاروان بدون همسرانشان و تنها سفر میکردنند و وقتی به استراحتگاه می رسیدند
بقيه در ادامه!
:: موضوعات مرتبط:
داستان هاي عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
معنایی واقعی عشق!!! ,
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 27 صفحه بعد
|
|
|